روبروي تو بازنده اند حالا هم
قماربازترين مردهاي دنيا هم
زمين زدم ورقي را شروع شد بازي
ولي به قصد فقط روبرو شدن با هم
اگرچه ميديدم اگرچه ميدانستي
در اين مقابله به جز باختن نميخواهم
طنين قهقه ات در تبسمم ميريخت
هجوم زلزله ات در غرور گهگاهم
نميبريد چرا حكم من شروع تو را
نميگرفت چرا بي بي تو را شاهم
سياه و سرخ گره خورده بود و پيدا بود
جنون دست تو در تك تك ورقهايم
در اين نبرد فقط بي بي دلت كافيست
براي گشتن پنجاه و يك ورق با هم
بدست داشتي انقدر دل
كه ميلرزيد دل ساه ترين برگه هاي بالا هم
مرا به باخت كشاندي ولي نيفتادم
به اين اميد كه روز خداست فردا هم
شروع ميشود اين بازي تمام شده
اگرچه رو بكني برگه ي اخرت را هم
نظرات شما عزیزان:
|